اصطلاحی که به فرزند یا عزیزی که بسیار نزدیک است
مهدی
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟
اصطلاحی که به فرزند یا عزیزی که بسیار نزدیک است را از این سایت دریافت کنید.
معنی عزیز
۱. شریف؛ گرامی؛ گرانمایه؛ ارجمند؛ بزرگوار.۲. (اسم) [قدیمی] لقب هریک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحبمنصب دربار فرعون.۳. (اسم) خویشاوند بسیار نزدیک.۴. آنچه به سختی به دست میآید؛ کمیاب.۵. [قدیمی] نیرومند؛ قوی.۶. (اسم) (تصوف) پیر.
عزیز
0
0
900
اطلاعات بیشتر واژه واژه عزیز معادل ابجد 94 تعداد حروف 4 تلفظ 'aziz نقش دستوری صفت
ترکیب (صفت) [عربی، جمع: اعزّاء و اعزَّة]
مختصات (عَ) [ ع . ] (ص .)
آواشناسی 'aziz الگوی تکیه WS شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
نمایش تصویر عزیز
۱. شریف؛ گرامی؛ گرانمایه؛ ارجمند؛ بزرگوار.
۲. (اسم) [قدیمی] لقب هریک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحبمنصب دربار فرعون.
۳. (اسم) خویشاوند بسیار نزدیک.
۴. آنچه به سختی به دست میآید؛ کمیاب.
۵. [قدیمی] نیرومند؛ قوی.
۶. (اسم) (تصوف) پیر.
۷. از نامهای خداوند.
〈 عزیز داشتن: (مصدر متعدی) گرامی داشتن؛ ارجمند داشتن.
〈 عزیز کردن: (مصدر متعدی) گرامی کردن.
ارجمند، شايسته، عاليقدر، عزتمند، گرامي، گرانمايه، محترم، نورچشم
ذليل
dear, darling, precious, honey, sweetheart, turtledove
العزيز، حبيب، حبيبة، محبوب، عزيز، غال، بإعزاز، بثمن غالي
گرامی، گران، محبوب، چیز عزیز و پربها، پر ارزش، گرانبها، قیمتی، نفیس، فوق العاده، عسل، شهد، انگبین، معشوق، یار، دلبر، معشوقه، دلارام، مامانی، کبوتر قمری
جستوجوی عزیز شمردن
عزیز شمردن
دیکشنری
cherish, treasure
نتایج بیشتر تنها برای کاربران ویژه
واژههای مشابه
عزيز
دیکشنری عربی به فارسی
محبوب , عزيز , گرامي , پرارزش , کسي را عزيز خطاب کردن , گران کردن
عَزِيزٍ
فرهنگ واژگان قرآن
آن غالب ومقتدري که هرگز شکست نميپذيرد ، و کسي بر او غالب نميآيد . و يا به معناي کسي است که هر چه ديگران دارند از ناحيه او دارند ، و هر چه او دارد از ناحيه کسي نيست
عزیز،عزیز جون
لهجه و گویش تهرانی
مادر بزرگ یا مادر زن/شوهر،خطاب محبت آمیز به کسی
عزیز الصغیر
لغتنامه دهخدا
عزیز الصغیر. [ ع َ زُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) قنطوریون صغیر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به قنطوریون شود.
عزیز الکبیر
لغتنامه دهخدا
عزیز الکبیر. [ ع َ زُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) قنطوریون کبیر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به قنطوریون شود.
عزیز با
لغتنامه دهخدا
عزیز با. [ ع َ زی زُ بِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) نزاربن معدبن منصور عبیدی فاطمی ، مکنی به ابومنصور و ملقب به العزیز باﷲ. صاحب مصر و مغرب . وی به سال 344 هَ .ق . در المهدیة متولد شد و بسال 365 پس از درگذشت پدرش با وی بیعت شد. در عهد او فتنه ها و جنگه...
عزیز بابدی
لغتنامه دهخدا
عزیز بابدی . [ ع َ ب َ ] (اِخ ) دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل . سکنه ٔ آن 289 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند. محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
عزیز داشتن
لغتنامه دهخدا
عزیز داشتن . [ ع َ ت َ ] (مص مرکب ) گرامی داشتن . ارجمند داشتن . احترام کردن : طغرل را گفت شاد باش ای کافرنعمت ازبهر این تو را پروردم و از فرزندان عزیز داشتم تا بر من چنین ساختی . (تاریخ بیهقی ص 252). مثال نبشت به امیر گوزگانان تا وی را عزیز دارد. (ت...
عزیز شدن
لغتنامه دهخدا
عزیز شدن . [ ع َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گرامی شدن . ارجمندشدن . اعتزاز. تعزّز. عِزّ. عزازة. عزة : تا شوی از جمله ٔ عالم عزیزجهد تو می بایدو توفیق نیز. نظامی .تو آنگه شوی پیش مردم عزیزکه مر خویشتن را نگیری به چیز. سعدی .مرا قبول شما نام در جهان رفته ست م...
عزیز کردن
لغتنامه دهخدا
عزیز کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گرامی داشتن . احترام کردن . اعزاز. (فرهنگ فارسی معین ). تعزیز. (از دهار). ارجمندی دادن . عزت دادن : عزیز نبود آنکس که تو عزیز کنی زبهر آنکه عزیز تو زود گردد خوار. ابوحنیفه ٔ اسکافی .آنکس که چنین عزیز کردت ازبهر ت...
عزیز گردانیدن
لغتنامه دهخدا
عزیز گردانیدن . [ ع َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) عزیز کردن . گرامی داشتن . اعزاز. رجوع به عزیز و عزیز کردن و عزیز داشتن شود.
عزیز گشتن
لغتنامه دهخدا
عزیز گشتن . [ ع َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) عزیز شدن . ارجمند شدن : گر سوی من آئی عزیز گردی پیوسته بود با تو قیل و قالم .ناصرخسرو.به چل سال باید که گردد عزیز. سعدی .مناعة؛ عزیز گشتن . (منتهی الارب ). رجوع به عزیز و عزیز شدن شود.
کلاته عزیز
لغتنامه دهخدا
کلاته عزیز. [ ک َ ت ِ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کانی عزیز
لغتنامه دهخدا
کانی عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ذهاب بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین . واقع در 10هزارگزی شمال خاوری سرپل ذهاب و 3هزارگزی شمال راه مالرو پیران . ناحیه ای است کوهستانی ، گرمسیر و دارای 60 تن سکنه . از چشمه مشروب میشود. و محصولاتش غلات دیم و ...
جان عزیز
لغتنامه دهخدا
جان عزیز. [ ن ِ ع َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسم بجان عزیز. (بهار عجم ) : مرا تو جان عزیزی ّ و یار محترمی بهرچه حکم کنی بر وجود من حکمی . سعدی .یار عزیزی که بود نامش افیون جان عزیزت که تو و جان عزیزم .جلالای طباطبا (از بهار عجم ).
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟
وصله تن