پیام مهم درس بوعلی و بهمنیار گاما
پیام مهم درس بوعلی و بهمنیار گاما را از این سایت دریافت کنید.
خلاصه داستان بخوان و بیندیش بوعلی و بهمنیار صفحه 80 و 81 فارسی ششم
خلاصه داستان بخوان و بیندیش بوعلی و بهمنیار صفحه 80 و 81 فارسی ششم را از این سایت دریافت کنید.
خلاصه داستان بخوان و بیندیش بوعلی و بهمنیار صفحه 80 و 81 فارسی ششم
دسته بندی : نکس لود مطالب سایت
نویسنده
بهمنیار شاگرد بوعلی بود بوعلی استعداد کم نظیر و فکر خلاقی داشت بهمنیار یک بار به خود اجازه داد پیشنهادی به بوعلی بده، پیشنهاد بهمنیار این بود که بوعلی خود را پیغمبر بداند و به مردم بگوید اما بهمنیار جوابی نمیگرفت. در یک شب سرد بوعلی بهمنیار را بیدار کرد و به او گفت از بیرون برای من آب بیار بهمنیار بهانه می آورد در همین حال صدای اذان آمد فردای آن صبح بوعلی روبه بهمنیار کرد و گفت حالا فهمیدی من چرا خود را پیغمبر به مردم معرفی نمیکنم بهمنیار گفت نه بوعلی گفت تو چند سال است که شاگرد من هستی ولی دیشب در آن شب سرد آب نیاوردی ولی در همان موقع یک نفر به عشق پیغمبر در آن سرما رفت و اذان گفت باین حال پیغمبر خدا 400سال قبل گفته بود
فاطیما خداوردی
بهمنیار شاگرد بوعلی سینا بود و همیشه سوالی را از بوعلی می پرسید و بوعلی جوابش را نمی داد از بوعلی می پرسید که چرا خودت را پیامبر معرفی نمی کنیم و او همیشه جوابش را نمی داد تا یک روز زمستانی که هوا سرد بود که بوعلی زیر کرسی خواب بود یک دفعه بوعلی تشنه شد از بهمنیار آب خواست بهمنیار هم غرق خواب بود او با صدای بود که می گفت بهمنیار برایم مهم نگاهی به بیرون کرد و دید هوا سرد است و به او گفت استاد هوا سرد است و ممکن است شما چون بدنتان گرم است سرما بخورید و نرفت و روز بعد بوعلی بهمنیار گفت با اینکه من استاد تو هستم و داستانی برای او تعریف او می گوید آری بهمنیاراکنون دیگر فکر می کنم که……….
نویسنده
بهنمیار یکی از شاگردان ابوعلی سینا بوده که همیشه هم از او سوال میکرد که چرا خود را به عنوان پیامبر معرفی نمی کند و سرانجام یک روز که هوا سرد بود ابوعلی سینا ار بهمنیار درخواست آب کرد اما بهمنیار که حاصر نبود در این هوای سرد به بیرون برود با بهانه ترلشی این کار را از سر خود وا کرد و همنطور به بهمنیار ثابت کرد که او پیامبر نیستتارا
نویسنده
بهمنیار یکی از شاگردان نزدیک بوعلی بود اوبه بوعلی خیلی احترام می گذاشت وبوعلی استعداد خدادادی کم نظیروفکر خلاق او بهمنیار را دچار شگفتی کرده بود یک روز سرد زمستانی بوعلی توی اتاق زیر کرسی خواب بود وبهمنیار هم کنار او به خواب عمیقی فرو رفته بود که بوعلی از خواب بیدار شد و به شدد تشنه بود و آب هم دم دست نبود بهمنیاد را بیدار کرد وبه اوگفت که از بیرون آب بیاورد بهمنیا گفت هوا آنقدر سرد است که آب یخ زده است بهمنیار وقتی دید که استاد آنقدر اصرار میکند رفت وآب آورد فردای آن روز استاد از بهمنیار پرسید آیا جواب سوال خود،را پیدا کردی بهمنیار گفت خیر استاد گفت جواب سوال تو آن است که وقتی شاگرد من به حرف من گوش نمی دهد من چجوری پیرو مردم باشم
مینا
وا چرا خلاصه نداره حالم از این سایت بد شد
خلاصه بخوان و بیندیش صفحه ۸۰ و ۸۱ کتاب ادبیات فارسی پایه ششم خلاصه داستان بخوان و بیندیش بوعلی و بهمنیار از سایت نکس لود دریافت کنید.
جواب بچه ها در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم کاش بچه ها جواب رو بفرستن.ساغر : بهمنیار یکی از دوستان صمیمی ابوعلی سینا بوده است.نویسنده : بهنیار یکی از شاگردان نزدیک بوعلی سینا بود خیلی به بو علی سینا احترام میگذشت و همه جا برف بود و بو علی سینا در اتاقی گرم خوابیده بود.نویسنده :بهمنیار، شاگرد بوعلی سینا همیشه به او میگفت که چرا خودش را پیامبر معرفی نمیکند و یک سر انجام یک روز سرد، بوعلی سینا از بهمنیار درخواست آب کرد و بهمنیار که حاضر نبود در آن هوای سرد بیرون برود، با بهانه تراشی زحمت انجام این کار را از سر خود وا کرد و اینگونه بود که بوعلی سینا به بهمنیار فهماند که پیامبر نیست.میخواهید جواب یا ادامه مطلب را ببینید ؟
بله خیر ناشناس 2 روز قبل 1
بهمنیار از شاگردان نزدیک بوعلی سینا بود و به استادش بسیار احترام می گذاشت
روزی بهمنیار به بوعلی گفت : شما ای استاد ! چرا خود را فرستنده خدا معرفی نمیکنید ؟
بوعلی پاسخی نداد در یک روز برفی نزدیک سحر بوعلی. از بهمنیار آب خواست ولی بهمنیار بهانه میکرد .
ودر همان زمان مردم اذان گفت
فردای آن روز بوعلی به بهمنیار گفت : حالا پاسخ سوال خود را گرفتی .
خیر استاد
آن مرد در آن سرما اذان گفت ولی تو حاضر نبودی به خاطر من در آن سرما برایم آب بیاوری
ناشناس 2 روز قبل 0
بهمنیار از شاگردان نزدیک بوعلی سینا بود و به استادش بسیار احترام می گذاشت
روزی بهمنیار به بوعلی گفت : شما ای استاد ! چرا خود را فرستنده خدا معرفی نمیکنید ؟
بوعلی پاسخی نداد در یک روز برفی نزدیک سحر بوعلی. از بهمنیار آب خواست ولی بهمنیار بهانه میکرد .
ودر همان زمان مردم اذان گفت
فردای آن روز بوعلی به بهمنیار گفت : حالا پاسخ سوال خود را گرفتی .
خیر استاد
آن مرد در آن سرما اذان گفت ولی تو حاضر نبودی به خاطر من در آن سرما برایم آب بیاوری
ناشناس 2 روز قبل 0
بهمنیار از شاگردان نزدیک بوعلی سینا بود و به استادش بسیار احترام می گذاشت
روزی بهمنیار به بوعلی گفت : شما ای استاد ! چرا خود را فرستنده خدا معرفی نمیکنید ؟
بوعلی پاسخی نداد در یک روز برفی نزدیک سحر بوعلی. از بهمنیار آب خواست ولی بهمنیار بهانه میکرد .
ودر همان زمان مردم اذان گفت
فردای آن روز بوعلی به بهمنیار گفت : حالا پاسخ سوال خود را گرفتی .
خیر استاد
آن مرد در آن سرما اذان گفت ولی تو حاضر نبودی به خاطر من در آن سرما برایم آب بیاوری
ناشناس 2 روز قبل 0 خوب نبود ناشناس 3 روز قبل 0 بهمنی متخالد 9 روز قبل 2 خلاصه ناشناس 9 روز قبل 1 خلاصه علمی 9 روز قبل 0 خلاصه ناشناس 11 روز قبل -1 این سایت آشغال .... 22 روز قبل 5 شما خیلی خوبه [♡fatemeh♡] 30 روز قبل 17
خلاصه خداوردی خیلی عالی بود مرسی 😍😘
ناشناس 1 ماه قبل -1 ببخشید پریا 2 ماه قبل 4 خلاصه نداره ؟ دنیا 2 ماه قبل 4
نتیجشو بچه ها بفرستین
درسنامه آموزشی فارسی کلاس ششم درس 11: شهدا خورشیدند
درک مطلب (صفحهٔ 78 کتاب درسی) | دانش ادبی | بخوان و بیندیش (بوعلی و بهمنیار) | درک و دریافت (صفحهٔ 82 کتاب درسی) | کارگاه درس پژوهی (صفحهٔ 82 کتاب درسی) | واژه نامه | اعلام
درس 11: شهدا خورشیدند
آخرین ویرایش: 11:32 1400/12/23
گزارش خطا 125720 فارسی
ستایش: به نام آن که جان را فکرت آموخت
فصل 1: آفرینش
درس 1: معرفت آفریدگار
درس 2: پنجرههای شناخت
فصل 2: دانایی و هوشیاری
درس 3: هوشیاری
درس 4: داستان من و شما
درس 5: هفت خانِ رستم
فصل 3: ایران من درس 6: ای وطن درس 7: درس آزاد درس 8: دریاقُلی فصل 4: نام آوران
درس 9: رنجهایی کشیدهام که مپرس
درس 10: عطّار و جلال الدّین محمّد
درس 11: شهدا خورشیدند
فصل 5: راهِ زندگی
درس 12: دوستی/ مشاوره
درس 13: درس آزاد (فرهنگ بومی 2)
درس 14: رازِ زندگی فصل 6: علم و عمل درس 15: میوهی هنر درس 16: آداب مطالعه
درس 17: ستارهی روشن
نیایش: خدایا، جهان پادشاهی تو راست
ویدیو دوره آموزشی، فارسی ششم دبستان
مدرس: سمیرا حسن زاده
مدت دوره: 15 ساعت (25 فایل)
مطالعات اجتماعی
1671 تست 116,970 تومان
علوم تجربی
3104 تست 217,280 تومان
فارسی
2213 تست 154,910 تومان
هوش، خلاقیت و استعداد
1977 تست 138,390 تومان
ریاضی
2390 تست 167,300 تومان
هدیههای آسمانی
879 تست 61,530 تومان
کار و فناوری
235 تست 16,450 تومان
قرآن
283 تست 19,810 تومان
تفکر و پژوهش
96 تست رایگان ساعت انشا بود
و چنین گفت معلم با ما:
«بچه ها گوش کنید نظر من این است شهدا خورشیدند»
ساعت انشا بود و معلم با ما این چنین گفت: «بچهها گوش کنید، به نظر ما شهدا مثل خورشید هستند.»
مرتضی گفت: «شهید چون شقایق سرخ است» دانشآموزی گفت:
«چون چراغی است که در خانهی ما میسوزد»
مرتضی گفت:«شهید مثل گل شقایق، سرخ است» دانش آموز دیگری گفت: «شهید مانند چراغی است که در خانهی ما میسوزد و نور میدهد.»
و کسی دیگر گفت: «شهید
داستانی است پر از حادثه و زیبایی»
مصطفی گفت: «شهید مثل یک نمرهی بیست
داخل دفتر قلب من و تو میماند.»
و کسی دیگر گفت: «شهید مانند داستانی پر حاشیه و زیبایی است». مصطفی گفت: «شهید مانند یک نمرهی بیست است که در دفتر قلب من و تو میماند.»
سلمان هراتی
درک مطلب (صفحهٔ 78 کتاب درسی)
1- چرا شهید مانند چراغ خانه است؟
چون شهید مانند چراغی که خانه را روشن میکند، در تاریکی های روزگار، راه درست را به ما نشان میدهد.
2- شما هم مانند شاعر، شهید را با یک جملهی زیبا توصیف کنید.
شهید مثل شمعی است که خود میسوزد و راه درست را به ما نشان میدهد.
3- چه شباهتی بین شهدا و خورشید وجود دارد؟
خورشید با نورش همه جا را روشن و گرم میکند: شهید نیز در تاریکیهای زمانه، راه را روشن میکند و به ما راه درست را نشان میدهد.
دانش ادبی
- «شهید چون شقایق، سرخ است.»
- «شهید، داستانی است پر از حادثه و زیبایی»
شاعر در جمله ی نخستین، شهید را به گل شقایق و در جملهی دوم به داستان زیبا و پرماجرا مانند کرده است.
مانند کردن کسی یا چیزی به کسی یا چیز دیگر را «تشبیه» میگویند.
تشبیه یکی از ابزارهایی است که نوشته را زیبا و گیرا و اثرگذارتر میکند و ذهن را به پویایی و آفرینش نزدیک میسازد.بخوان و بیندیش (بوعلی و بهمنیار)
بهمنیار از شاگردان نزدیک بوعلی سینا بود و به استادش بسیار احترام میگذاشت. استعداد خدادادی کمنظیر و فکر خلّاق بوعلی، بهمنیار را دچار شگفتی کرده بود تا جایی که به خود جرأت داد به استادش پیشنهادی عجیب بدهد. روزی به بوعلی گفت: شما ای استاد! سرآمد همهی مردم هستید؛ چرا خود را پیغمبر فرستادهی خدا، معرفی نمیکنید؟
بهمنیار، این حرف را بارها به بوعلی گفته بود امّا جوابی از او نمیشنید تا اینکه در یکی از شبهای سرد زمستان، که همه جا پوشیده از برف و هوا یخبندان بود، بوعلی در اتاقی گرم، زیر کرسی خوابیده بود، بهمنیار هم درطرف دیگر در خواب عمیقی بود. نزدیک سحر بود. بوعلی از خواب بیدار شد، احساس تشنگی کرد ولی آب در دسترس نبود. بوعلی با صدایی آمیخته به محبّت، گفت: بهمنیار! بهمنیار!
بهمنیار، چشم گشود و سلامی کرد. بوعلی پس از جواب سلام، گفت: برخیز و ظرف آب را از بیرون بیاور که سخت، تشنهام. بهمنیار با چشمان نیمه باز خود نگاهی کرد و برخاست، شدّت سرمای بیرون را به یاد آورد.کمی با خود فکر کرد، ایستاد و گفت: استاد! هوای بیرون خیلی سرد است، آب هم حتماً یخ بسته است، سینهی شما هم، اکنون گرم است، اگر آب سرد بنوشید برای شما خوب نیست.
بوعلی گفت: استادِ تو در طب، منم و من میگویم، آب بیاور.
بچه ها کسی جواب رو میدونه ؟
فک کنم منظورش این بود که بوعلی با آوردن لیوان آب توسط بهمنیار اشتباه بهمنیار را بهش گفت 😇
امید وارم مفید باشه 🙂🙃