گسترش ضرب المثل کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد راه رفتن خودش را هم فراموش کرد
@setayesh
سلام
عالی بود
فاطمه علیزاده
خیلی عالی
مهدی
نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
افزین
افرین
فاطمه
عالی
گسترش ضرب المثل کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد راه رفتن خودش را هم فراموش کرد را از سایت پشتوک دریافت کنید.
بازآفرینی مثل نویسی صفحه 46 نگارش هشتم (کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد) - تفریحی سنتر
بازآفرینی کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد صفحه 46 نگارش هشتم
جواب مثل نویسی صفحه ۴۶ کتاب نگارش پایه هشتم
باز آفرینی ضرب المثل صفحه ۴۶ نگارش هشتم
جواب صفحه ۴۶ نگارش هشتم
رسانه تفریحی سنتر در این مطلب به مثل نویسی صفحه 46 کتاب نگارش پایه هشتم – درس سوم 3 پرداخته است و در ادامه بازآفرینی آن حکایت را برای شما دانش آموزان عزیز آماده کرده است ….
بازآفرینی ضرب المثل کلاغ و کبک
روزی روزگاری در زمان قدیم کلاغ سیاه رنگی در حال پرواز در آسمان آبی بود , کلاغ همان طور که پرواز می کرد و از فضای اطراف خود لذت می برد به کوهی با گل های زیبا و خوشرنگ رسید و به سمت کوه رفت اما در پشت کوه یک کبک زیبا و چشم گیر دید که با ناز و عشوه و خرمان راه می رفت .کلاغ از دیدن آن کبک زیبا با ان طرز راه رفتن زیبایش بسیار خوشحال شد و با خود گفت :که من هم دوست دارم شبیه این کبک زیبا راه بروم , پس در انجا ماند و همه کارهای کبک را زیر نظر گرفت وهر روز به راه رفتن کبک نگاه می کرد تا از دور یاد بگیرد و آن نیز همانطور راه برود .هر روز که می گذشت کلاغ با تقلید از کبک و فراموشی راه رفتن خود روزها را می گذراند . اما بعد از مدت ها کلاغ نه راه رفتن کبک را توانست یاد بگیرد و نه دیگر راه رفتن قبل خودش را به یاد بیاورد .این گونه بود که گفتند کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد , راه رفتن خودش را هم فراموش کرد .
گسترش ضرب المثل کلاغ و کبک
مقدمه : روزی روزگاری در شهر پرنده ها، کلاغی مغازه کفش فروشی داشت. یک روز صبح کبکی وارد مغازه شد و از کلاغ چند مدل کفش خواست تا آنها را امتحان کند
بدنه : کبک هر کدام از کفش ها را می پوشید، طول مغازه را قدم میزد. کمی بعد، کلاغ متوجه ظرافت قدم برداشتن و خرامان راه رفتن او شد و آن قدر از راه رفتن کبک خوشش آمد که وقتی کبک کفش مورد نظرش را انتخاب کرد، کلی به او تخفیف داد
از عصر همان روز، کلاغ شروع به تمرین کرد تا بتواند مثل کبک راه برود و در نظرش، راه رفتن خودش زشت و بدقواره جلوه می کرد. یک هفته کامل، صبح و شب جلوی آینه تمرین می کرد.
یک روز صبح، دوست قدیمی اش به مغازه آمد تا به او سر بزند. کلاغ که نمی خواست دوستش ماجرا را بداند هرچه سعی کرد از پشت پیشخوان مثل یک کلاغ بیرون بیاید، نتوانست.
نتیجه : یک قدم بر می داشت و قدم بعد زمین می خورد. دوستش که متعجب شده بود ماجرا را پرسید و بعد از شنیدن گفت : می خواستی راه رفتن کبک را یاد بگیری، راه رفتن خودت را هم فراموش کردی؟
انشا درباره کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد
همه انسان ها برای رسیدن به یک زندگی ایده ال و کسب موفقیت،نیازمند الگو هایی هستند.این الگو ها می توانند پدر و مادر ،افراد مشهور و … باشند و این امری کاملا طبیعی و منطقی است ، چرا که خداوند متعال نیز به تقلید در امور دینی سفارشات فراوان کرده است.
البته گاهی اوقات تقلید های نابجا و غیرمنطقی ، باعث آسیب دیدگی و یا سردرگمی می شوند.همانند آن کلاغی که به توجه به توانایی های ذاتی خود تصمیم می گیرد که مانند یک کبک راه برود، غافل از اینکه نه تنها نمی تواند مثل آن باشد، بلکه راه رفتن اصلی خودش را هم به تدریج فراموش می کند.
پس ما نیز باید بکوشیم تا همواره خود واقعی مان باشیم و هیچ گاه ادای فرد دیگری را در نیاوریم.چرا که با این کارنه تنها مثل آن فرد نمی شویم ، بلکه روز به روز از خودمان هم فاصله می گیریم و به بیراهه کشیده می شویم
منبع مطلب : www.tafrihicenter.ir
مدیر محترم سایت www.tafrihicenter.ir لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
بازآفرینی ضرب المثل کلاغ و کبک + داستان و شعر
بازآفرینی ضرب المثل کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد راه رفتن خودش را هم فراموش کرد!
در این پست با معنی، داستان و شعر ضرب المثل ” کلاغ و کبک ” آشنا می شوید. با دانشچی همراه باشید.
معنی ضرب المثل کلاغ و کبک
۱- اشاره به تقلید کورکورانه دارد.
۲- تقلید کورکورانه باعث می شود انسان کارهای درست خود را هم فراموش کند.
۳- خداونددر وجود هر کسی استعدادهایی را نهادینه کرده تا او استعداد های خویش را بپروراند و در جهت درستی از آنها استفاده کند نه اینکه آن ها را نادیده بگیرد و با استعداد های دیگران مقایسه کند.
۴- تقلید اشتباه ، پشیمانی به بار می آورد.
داستان کلاغ و کبک
در مرغزاری زیبا و سرسبز کبکی زندگیمیکرد (کبک پرندهای است که در میان پرندگان سبک راه رفتنش زبانزد است) که خیلی آرام و با طمأنینه قدم برمیداشت. این شکل قدم زدن کبک باعث شده بود حیوانات زیادی علاقه داشته باشند تا مثل کبک راه بروند به همین دلیل روی شاخهای به انتظار مینشستند تا راه رفتن کبک را نگاه کنند.
از بین پرندگان علاقمند به راه رفتن کبک کلاغی هم بود که مدتها با اشتیاق به راه رفتن کبک نگاه کرد تا اینکه یک روز با خود گفت: مگر من از کبک چی کم دارم؟ کبک منقار دارد که من هم دارم، کبک دو بال دارد که من هم دارم، از نظر قد و هیکل هم که ما به هم شبیه هستیم.
فقط رنگ پرهای ما فرق دارد که این تفاوت نقشی در راه رفتن ما نمیتواند داشته باشد، چرا من مثل کبک راه نروم؟ با این تصمیم کلاغ جوان از فردا به دم لانهی کبک میرفت تا وقتی کبک از لانه خارج میشود راه رفتن او را به دقت زیر نظر بگیرد تا بتواند دقیقاً شبیه او راه برود. چند روزی که گذشت با خود گفت: اینقدر که فکر میکردم، کار سختی نبود. من هم میتوانم به زیبایی کبک راه بروم.
یک روز کلاغ تصمیم گرفت از آن روز شکل کبک راه برود و این کار را هم کرد. کلاغ نادان با افتخار تمام سرش را بالا گرفت و به راه افتاد و از جلوی هر حیوانی که میگذشت، طعنهای به او میگفتند. طوطی گفت: آهای، کلاغ! چه کار میکنی؟ چیزی شده؟ چرا اینطوری راه میروی؟ ولی کلاغ که از غرور کاذبش سرمست شده بود بدون کمترین توجهی به حرفهای طوطی به راه رفتنش ادامه داد.
کلاغ خودش احساس میکرد که به خوبی نمیتواند راه برود و تعادلش را حفظ کند. ولی از اینکه میدید همهی حیوانات متعجب شدهاند و با انگشت او را به یکدیگر نشان میدهند و میخندند، لذت میبرد. او فکر میکرد آنها از زیبایی راه رفتن یک کلاغ تعجب کردهاند.
کمی که جلوتر رفت جغد دانا که روی شاخهای در حال چرت زدن بود، صدای خنده و قهقههی حیوانات و پرندگان را شنید. چشمانش را باز کرد او هم از دیدن کلاغی که سعی میکرد شبیه کبک راه برود خندهاش گرفت. کلاغ را صدا کرد و گفت: کلاغ! چه کار میکنی؟ بعد از یک عمر صاف راه رفتن و پرواز کردن، حالا میخواهی خودت را شبیه پرندگان دیگر بکنی. کلاغ که همزمان هم راه میرفت و هم حرفهای جغد را گوش میکرد ناگهان پاهایش پیچ خورد و افتاد روی زمین صدای خندهی دسته جمعی حیوانات بلند شد.
کلاغ خجالتزده شد و آمد خودش را جمع و جور کند و به سبک راه رفتن خودش به راهش ادامه دهد، که دید نمیتواند. کلاغ اینقدر این چند روزه دقت و تمرکز کرده بود که دقیقاً مثل کبک راه برود، حالا که زمین خورده و پایش درد گرفته بود، دیگر حتی قادر نبود مدل خودش هم راه برود. این بار حیوانات و پرندگانی که تا آن لحظه از روی توانایی عجیب کلاغ به او نگاه میکردند و میخندیدند، تعجب کردند که او دیگر نمیتواند به خوبی به سبک خودش راه برود که جغد دانا گفت: عجب کلاغ نادانی! آمدی راه رفتن کبک را یاد بگیری، راه رفتن خودت هم یادت رفت.
از آن به بعد، به کسی که صرفا ًتقلید میکند و ادای دیگران را درمیآورد و شیوه درست زندگی خودش را هم از یاد میبرد، میگویند: ” مثل کلاغی شده که میخواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد، راه رفتن خودش را هم فراموش کرد.
شعر کلاغ و کبک
زاغی از آنجا که فراغی گزید
رخت خود از باغ به راغی کشید
زنگ زدود آینهٔ باغ را
خال سیه گشت رخ راغ را
دید یکی عرصه به دامان کوه
عرضهده مخزن پنهان کوه
سبزه و لاله چو لب مهوشان
داده ز فیروزه و لعلش نشان
نادره کبکی به جمال تمام
شاهد آن روضهٔ فیروزهفام
فاختهگون جامه به بر کرده تنگ
دوخته بر سدره سجاف دورنگ
تیهو و دراج بدو عشقباز
بر همه از گردن و سر سرفراز
پایچهها برزده تا ساق پای
کرده ز چستی به سر کوه جای
بر سر هر سنگ زده قهقهه
پی سپرش هم ره و هم بیرهه
تیزرو و تیزدو و تیزگام
خوشروش و خوشپرش و خوشخرام
هم حرکاتش متناسب به هم
هم خطواتش متقارب به هم
زاغ چو دید آن ره و رفتار را
و آن روش و جنبش هموار را
با دلی از دور گرفتار او
رفت به شاگردی رفتار او
باز کشید از روش خویش پای
در پی او کرد به تقلید جای
بر قدم او قدمی میکشید
وز قلم او رقمی میکشید
در پیاش القصه در آن مرغزار
رفت براین قاعده روزی سه چار
عاقبت از خامی خود سوخته
رهروی کبک نیاموخته
کرد فرامش ره و رفتار خویش
ماند غرامتزده از کار خویش
شاعر : جامی
کلاغ و کبک
منبع مطلب : www.daneshchi.ir
مدیر محترم سایت www.daneshchi.ir لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
اگه جواب را می دانید لطفا بگید
عالی
سلام
سلام
عالی بود
عالی
باش
خیلی عالی
خیلی زیبا بود
نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
سلام